انتظار!!!

مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟
مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟
محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...
مگر یادت میگذارد که فراموشت کنم
کاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشت
گرمای تنت بر روی تنم نشسته،
جای بوسه هایت بر روی گونه ام مانده
از وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،
اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردم
من عاشق، محکوم به تنهایی ام !
مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟
مگر تو میگذاری....
شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ،
باز هم میگویم با همین چشمهای تر:
برگرد که دلم گرفته ،
کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !
مگر میشود بی نفس زندگی کرد،
ای که تو هستی نفس در سینه ام!
مگر میشود بی عشق زندگی کرد،
ای که تو هستی تمام زندگی ام!
مگر میشود بی یار زندگی کرد؟
ای که تو هستی تمام هستی ام!
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را
در هوای بی تو بودن صرف کنم!
مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،
فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،
تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....
مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟
آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،
هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!
من عشق را با تو تجربه کردم محبت را درقلب تو یافتم و امید
به زندگی را از تو آموختم عشق من تقدیم به تو که یادت در
فکرم و عشقت در قلبم و عطر تو درمیان لحظه لحظه های زندگی ام
ماندگار است
دوستت دارم شوهری مهربونم که عاشقم کردی
شوق آمدنت به خانه مرا بيدار نگه مي دارد...زودتر بيا تا در آغوشت ميان بازوان پرقدرت مهربانت و گرماي نفسهايت گم شوم... تا مال يكديگر شويم تا چيزي از هم جدايمان نكند...بيا تا يكي شويم، يك روح در دو جسم دور از هم ولي عاشق تر...شيداتر... باز هم مي گويم دوستت مي دارم اي خوب من
آرامش یعنی من...تو ... شب و سکوت ...
آرامش یعنی تو ، آنقدر معصومانه در آغوشم به خواب رَوی
که از افسونِ حضورت تا اوجِ آدمیت به وَجد آیِم...
خود را میانِ نَفَس هایت گُم کنم...
آرامش یعنی تو اینجا کنارم خُفته ای تا ماهِ شبِ تاریکم شَوی...
و دیدنی ست...! فـــــــردا طلوعِ خورشید از شرقی ترین مشرقِ نگاهِ تو...
آرامش یعنی می دانم که..می مانی...
قویترين زن جهان هم که باشي...
وقت هايي هست ...
که دستي بايد لمس ات کند...
تني ...
تنت را داغ کند...
و لبي...
طعم لبت را بچشد ...
مستقل ترين زن جهان هم که باشي...
وقت هايي هست...
که دلت پر ميزند براي کسي که برسد و بخواهد...
که آرام رانندگي کني ...
و شام ات را نخورده روي ميز نگذاري و بروي...
مسافرترين زن دنيا هم ...
دست خطي مي خواهد که بنويسد برايش...
" زود برگرد "...
طاقت دوري ات را ندارم...
هِي لَـعنَتــــــــــــــــي
مُوَجّــه نيست روزهــــاي نَبـــودَنــَـت
بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته،ای بی رمق،ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرحم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سراپات
بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالی سینم برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید
بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد
هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد
اونــی کـه واقـعـا دوسـِت داشـتـه بـاشـه ..
شـایـد اذیـتـت کـنـه..
ولـی هـیـچ وقــت عـذابـت نـمـیـده..
شـایـد چـنـد روزی هـم حـالـتـو نـپـرسـه ..
ولـی هـمـه حـواسـش پـیـشِ تــوئـه..
شـایـد بـاهـات قــهـر کـنـه ..
ولـی هـیـچ وقـت راحــت ازت دل نـمـی کـــَنــــــــــه !!
هزار نفر در حسرتِ من
و
من در حسرتِ تو
و
چقدر
همه تنهاییم
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را…
یادم باشد که روز و روزگار خوش است!
همه چیزروبه راه و بر وفق مراد است و خوب
تنها دل ما دل نیست…
روزی میــرسَد
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب
رآه خــــوآهم افتـــــآد
مَـــن کـــه غَریبـــــم
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است
دیگه از تمام دیالوگ های عاشقانه خسته شدم …
دلم فقط یه سلام ، یه دوستت دارم خشک و خالی
از لبانی با صداقت میخواد !
به آینده بگویید نیاید ،
حال من آینده ای که در گذشته انتظار داشتم نیست …
یک جای کار می لنگد !
اگر خداوند ؛
یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا …
آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت !
وقتی بچه بودم عروسکم به حرفام گوش می داد ولی الان دیگه کسی نیست...
وقتی بچه بودم نگاه دیگران مهربون بود ولی الان اون نگاه ها رو دوست ندارم...
وقتی بچه بودم هر چی می خواستم می گفتم ولی حالا باید روش فکر کنم...
وقتی بچه بودم می تونستم بلند بلند گریه کنم ولی الان فقط خودم صدامو میشنوم...
وقتی بچه بودم همه چیر کوچیک بود ولی حالا همه چیز بزرگ شده،خیلی بزرگ...
وقتی بجه بودم همه چیز آسون بود ولی حالا خیلی سخت شده...
وقتی بچه بودم بادبادک می رفت هوا ولی الان دیگه باد نمی ذاره...
حالا که بزرگ شدم می گم کاش قدر اون موقع رو بیشتر میدونستم.
ولی اشکال نداره.....
هنوز هم خیلی وقت دارم...
آلیــس ڪجایے؟؟؟
بیـا ... اینجـا عَجیـبـ تَـریـטּ سَرزمـیـטּ בنُـیـاسـﭞ...
مِهـربانیـَﭞ را بـﮧ حِســاب احتـیـاجَـﭞ میـگــُذارنـב
عِشـقَـﭞ را پـاے سـاבگـیَـﭞ
و حـَرف هــاے صاבقـانـﮧ اﭞ را بــﮧ پـاے בیـوانگیَـﭞ!!!
بﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ رویات ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ ﻭ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ . . . ؟